موندن بهانه میخواد..
وقتی تووی دلگیرترین غروب هفته، چشمات رو میبندی،
بغضت رو میخوری،
دار و ندارت رو میریزی تووی خودت...
یعنی بریدی.
وقتی خودت رو صفر میكنی
و از خاطراتت میزنی بیرون،
یعنی دیگه دلیلی برای موندن نداری.
انگار؛
خیلی زودتر از اینها باید میفهمیدی،
بندِ ناف بریده شده
رو به زور گره نمیزنن.
چقدر دیر فهمیدی؛
برای موندن،
باید كسی میبود،
تا بودنت رو به چنگ و دندون بكشه.
اما نبود...
باید كسی میبود
تا ترس از نبودنت،
كابوس همهی عمرش بشه.
اما نشد...
چقدر دیر فهمیدی از یه جایی به بعد؛
باید نباشی،
باید نمونی،
باید بری...
وقتی "اتفاقِ كسی" نیستی....
موندن،
بهانه میخواست ..
بازدید : 841
شنبه 26 ارديبهشت 1399 زمان : 17:37