به گلهای باغچه آب دادم.
گلها خندیدند و عطر نفسهاشان در فضا پیچید..
حوضِ بی ماهی به حرف آمد و ترانه سرود!
سیبی از دامان مادرش جدا شد و خندان دور حیاط چرخید..
باد بهاری موهای آشفته ام را در هم تنید و سنجاق پروانگی بر آن نهاد..
چقدر دلم خندیدن با گلهای بشقاب خانهی مادربزرگ را میخواهد!
دلم خواندن ترانه با گرامافون از كار افتادهی پدربزرگ را میخواهد!
دلم دامان پُر چین درخت و رقصیدن با پروانه را میخواهد..
حتم دارم میشود.
جنس كوه از یخ است آب میشود!
آسمان نزدیكتر از دریاست،عاشق میشود..
حتم دارم "پرواز"،بی "بال" هم میشود...
بازدید : 467
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 21:36